ماجرای ضرب و شتم بانوی محجبه در اتوبوس مسافربری یزد / پابرهنه به همراه مادرم به خانه رفتیم
تاریخ انتشار: ۲۵ دی ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۸۴۹۵۵۳
به گزارش صدای ایران از مشرق، ضرب و شتم دو بانوی محجبه یزدی (مادر و دختر) در اتوبوس شهری، چندی است که در فضای مجازی در کانالها و گروهها دست به دست میشود.
خانم کریمزاده بانوی معلم یزدی یکی از بانوان ماجرای شامگاه ۱۹ دی ۱۴۰۱ در اتوبوس شهری یزد درباره جزئیات حادثه ضرب و شتم خود و مادرش به خبرنگاران، اظهار کرد: حادثه ساعت هفت شب در ۱۹ دی ماه در منطقه آزاد شهر یزد در اتوبوس مسیر میدان امام علی (ع) به سمت آزادشهر در قسمت گلستان شرقی اتفاق افتاد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
من به همراه مادرم در حال بازگشت به مسیر خانه بودیم که در ایستگاه روبروی پارک بزرگ آزادشهر سوار اتوبوس شدیم. چند نفر در اتوبوس بودند و ما قرار بود در این مسیر و در ایستگاه مقصد پیاده شویم.
اصل ماجرا از کجا شروع شد؟
دختران بعد از ما در مسیر خیابان سوار اتوبوس شدند، در حالی که در آن حوالی یک دبیرستان دخترانه و در جوار آن نیز یک باشگاه ورزشی هست، چون خارج از وقت مدرسه (شب) بود و دختران لباس مدرسه به تن نداشتند و حجاب نامناسبی هم داشتند، احتمال میدادیم از باشگاه بیرون آمده باشند.
مادر من به او گفت «خوشگلم شالت را سر کن»
یکی از دختران که کشف حجاب کرده بود در حال عبور از کنار مادرم در راهرو اتوبوس بود و مادر من به او گفت «خوشگلم شالت را سر کن» و او گفت «چشم و ببخشید» و شال را پوشید و رد شد.
ولی یک دختر دیگر که شاهد ماجرا بود از روی لج بازی شالش را درآورد و نگاهی به ما انداخت که عکس العمل ما را ببیند. مادر من به او نیز با زبان خوش گفت «دخترم شالت را سر کن» و او در پاسخ به مادر من گفت «به شما ربطی ندارد و به خودم مربوطه».
دختران به آخر اتوبوس رفتند و با ایجاد سر و صدا، هلهله کنان و دست زدن به رقاصی نیز پرداختند در حالی که هیچ کدام از مسافران و رانندگان اعتراضی به آنان نکردند.
باز مادرم به دختران گفت «یک کم شخصیت داشته باشید و سرو صدا نکنید و نرقصید»، ولی آنها ناگهان به چادر ما فحشهای رکیک دادند و به فحاشی خود نسبت به چادر ما ادامه میدادند.
ما حرفی درباره چادر پوشیدن به آنها نزده بودیم، ولی آنها به چادر ما توهین و فحاشی میکردند.
چون همه دختران با هم سر و صدا و فحاشی میکردند و وسط حرف مادرم میپریدند؛ من بلند شدم و به طرف آنها رفتم تا صدایم به آنها برسد. گفتم «مادر من درباره چادر حرفی به شما نزده که این گونه فحش میدهید و مادرم فقط به شما گفت در اتوبوس جای رقاصی و سر و صدا کردن نیست».
حدود دو سه ایستگاه در حال عبور اتوبوس در خیابان این ماجرای فحاشی دختران ادامه یافت و من یک عکس نامحسوس از آنها گرفتم که متوجه نشوند، ولی بعد متوجه شدم عکس واضح نیست و تار افتاده است و هیچ فیلمی هم نگرفتم.
راننده که بیتفاوت به حرکت خود ادامه داده بود و در آینه اتوبوس ماجرا را مشاهده میکرد، در یک ایستگاه در مسیر توقف کرد و به حرکت خود ادامه نداد در حالی که حتی از جای خود بلند هم نشد تا به هتاکان هشدار دهد و یا اعتراضی نماید که ماجرا تمام شود.
یک دختر به طرف ما آمد و گفت «از کجا میدانید ما دانش آموز هستیم؟» و من در حالی که میخواستم از مادرم محافظت کنم دو دستم را دور مادرم حلقه کرده بودم و در یکی از دستهایم گوشی موبایل بود. دختر پرسید «آیا شما از ما فیلم گرفتید؟» و من جواب دادم «فیلم نگرفتیم»، ولی مادرم برای اینکه آنان دست از لجبازی بردارند و کمی به اشتباهشان و عواقب آن فکر کنند، گفت «بله از شما فیلم گرفته شده و فردا به مدرسه شما میآییم».
در همان لحظه همه آن هفت یا هشت نفر به سمت ما حمله ور شدند تا گوشی را از من بگیرند، چون من در حال محافظت از مادر بیمار خود بودم که در همان لحظه یکی از دختران چنگ زد و گوشی و پول که دستم بود افتاد و آنها برداشتند، من هم متقابل دستم را به سمت گوشی خود بردم تا آن را پس بگیرم.
دو سه نفری من را هل دادند و من روی یکی از صندلیهای اتوبوس پرت شدم و سپس، چون ضربه سنگین بود از روی صندلی به کف اتوبوس افتادم.
در این لحظه از بیتفاوتی مردم و راننده بسیار ناراحت شدم و چندبار جیغ زدم در حالی که من در یک قدمی راننده در کف اتوبوس افتاده بودم، چون ما چند دقیقه قبل از آن، خود را برای خروج از اتوبوس و پیاده شدن در ایستگاه مقصد آماده کرده بودیم تا پیاده شویم و این ماجرای ضرب و شتم در حال توقف بیدلیل راننده در ایستگاه اتفاق افتاد.
مادر من به سمت دختران رفت تا موبایل من را از آنان بگیرد و من نیز در حالی که پس از افتادن درد شدیدی را در بدن خود احساس میکردم از جای خود برخاستم و به راننده اتوبوس ملتمسانه گفتم حرکت کن، چرا توقف کردهای؟ ما در ایستگاه بعدی پیاده میشویم.
به راننده گفتم شما از اول اشتباه کردید که آنان را در حالی که بدحجاب و یا کشف حجاب کرده بودند در ایستگاه سوار کردید و پس از رقاصی و فحاشی به آنان اعتراضی هم نکردید و الان هم پس از افتادن من کف اتوبوس هم اعتراض نکردید؟، راننده گفت «به من ربطی ندارد» و من به راننده گفتم «شاید نتوانم آن دختران را پیدا کنم، چون نمیشناسم، ولی شما را میشناسم و شماره اتوبوس شما را مینویسم و شکایت میکنم، مطمئن باش جریمه میشوی». راننده گفت «هر کاری میخواهی بکن».
راننده خیلی بیخیال بود و حتی نه اعتراضی کرد و نه به پلیس زنگ زد. فقط من ملتمسانه از او خواسته بودم تا به راهش ادامه دهد تا در ایستگاه بعدی به همراه مادرم پیاده شویم.
هیچ یک از مسافران از ما حمایت نکردند
هیچ یک از مسافران هم از ما حمایت نکردند و اعتراضی هم نکردند. من، چون لنگ کفشم از پا بیرون افتاده بود دنبال آن میگشتم، ولی آنان اجازه نمیدادند که لنگ کفشم را پیدا کنم. در حالی که هنوز مادرم در حال تلاش برای پس گرفتن گوشی از آنان بود.
یک دختر دیگری که همراه آنان نبود و یکی از مسافران اتوبوس بود، احساس کردیم در حال فیلم گرفتن است که به او گفتیم تا از این کار خودداری کند و اگر فیلمی گرفته پاک کند، ولی او گفت فیلمی نگرفته است.
مادرم گوشی را از آنان گرفت، ولی هنوز گارد گوشی در دست آنان باقی مانده بود، گارد گوشی را با دندان پاره کردند و تهدید میکردند گوشی من را مجدد میگیرند و میشکنند، دختران، چون هنوز در حال فحاشی و زیاد تهدید میکردند و نیز راننده هم چنان در ایستگاه بیدلیل و بیتفاوت نسبت به ماجرا توقف کرده بود و به درخواست ما برای ادامه مسیر هم توجه نمیکرد، برای حفظ جانمان پیاده شدیم، یکی از دختران روی پله پایینی خروج اتوبوس ایستاد و باز به چادر ما و ستاد امر به معروف فحش داد.
پس از پیاده شدن ما و فحاشی مجدد دختران، راننده حرکت کرد و به مسیر خود ادامه داد و من پابرهنه به همراه مادرم به خانه رفتیم، پس از رسیدن به خانه به همراه برادرم برگشتیم و راننده را پیدا کردیم و کفش خودم را از او دریافت کردم.
برخی کانالها به اشتباه در چند روز اخیر نوشته بودند که ما را از اتوبوس بیرون کردند در حالی که ما خودمان پیاده شدیم، من و مادرم بدنمان کبود شده است و هنوز حال عمومی ما خوب نیست.
پس از ماجرا در مشورت با یکی از خویشاوندان خودمان تصمیم گرفتیم به ستاد امر به معروف و نهی از منکر برویم و شکایت خود را تحویل دهیم و به پزشک قانونی و آگاهی هم مراجعه کردیم.
مطالبه ما این است که چرا اینقدر برخی بیتفاوتند؟ و اگر ناموس خودشان هم بود اینگونه ساکت مینشستند؟ دلیل بیتفاوتی عدهای از مردم از ترس ضرب و شتم و یا فحاشی به آمران معروف است.
پرونده به دادگاه رفته است، هم ستاد امر به معروف و هم در فضای مجازی و هم مردم خیلی از ما حمایت کردند و باعث شد کار سریعتر راه بیفتد.
۲۰ دی که شکایت کردیم از هر جایی که به این موضوع برای پیگیری مربوط میشد از جمله حمل و نقل، شورای شهر به ما زنگ زدند.
سخن من با افرادی که هنوز در زمینه امر به معروف و نهی از منکر مطالبهای ندارند این است که شاید راوی حادثه بعدی شما باشید.
راننده به حراست حمل و نقل گفته من طرفین نزاع را جدا کردم، که اصلا این طور نبود و وقتی برای گرفتن کفشم نزد راننده رفتیم به برادرم گفته «ترسیده بوده و فشار خونش پایین افتاده بوده است و سرویس بعدی را در مسیر لغو کرده است».
درخواست من این است که قانون حجاب فقط اجرا شود و اقدام بزرگی انجام بدهند، اگر راننده یک تذکر ساده داده بود این اتفاق نمیافتاد، زیرا راننده اتوبوس باید حافظ جان مسافران باشد.
من و مادرم کوتاه نمیآییم تا مطالبه گری ما به جایی برسد، زیرا ما صرفا شاکی نیستیم بلکه مطالبه اکثر مردم این است و همه مردم خواستار حجابند و بیتفاوتها فقط از ترس است در حالی که در قلبشان از بد حجابی خوششان نمیآید.
خیلی از مردم که ماجرا را شنیده بودند، در تماس با ما و نیز در فضای مجازی خیلی حمایت کردند که از همه آنان تقدیر میکنیم.
مطالبه دیگر ما این است که اگر رانندگان اتوبوس و تاکسی و اصناف بیتفاوت نباشند، افرادی مثل ما مورد ضرب و شتم قرار نمیگیریم.
سخن پایانی من و دیگر بانوان دغدغهمند یزدی این است که ما از نسل فاطمهایم و درباره رفع فساد از جامعه سکوت نخواهیم کرد.
منبع: صدای ایران
کلیدواژه: ضرب و شتم بانوی محجبه یزد همراه مادرم امر به معروف راننده گفت مادر من چادر ما ضرب و شتم بی تفاوت او گفت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت sedayiran.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «صدای ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۸۴۹۵۵۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
قصه عبرت آموز یک دزد!
روزی که اولین نخ سیگار را لای انگشتانم گرفتم و با غرور خاصی نزد دوستانم به آن پک می زدم هیچ گاه باورم نمی شد که روزی برای تامین هزینه های اعتیادم به اموال مردم دستبرد بزنم اما ...
به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات سارق حرفه ای قطعات و محتویات خودروهای مردم در حاشیه خیابان هاست که با تلاش شبانه روزی نیروهای گشت نامحسوس کلانتری شفای مشهد به چنگ قانون افتاد. او که مدعی بود سرگذشت عبرت آموزی دارد درباره قصه تلخ زندگی خود به مشاور ومددکار اجتماعی کلانتری گفت:پدرم به دلیل ابتلا به بیماری های ریوی و قلبی در سن 40 سالگی از دنیا رفت و این گونه مادرم سرپرستی خانواده را به عهده گرفت.
او جوانی اش را گذاشت و همه سختی ها وتلخکامی ها را به جان خرید تا ما آینده را در خوشبختی تجربه کنیم. خلاصه او با کارگری و خیاطی هر3 خواهرم را به دانشگاه فرستاد و آن ها اکنون ازدواج کرده اند و در ادارات دولتی استخدام شده اند اما من مسیر خلافکاری را در پیش گرفتم و بدبختی هایم را به تماشا نشستم.
آن روزها زمانی که 7 سال بیشتر نداشتم در شهرستان تربت جام به مدرسه رفتم. با آن که چندان علاقه ای به تحصیل نداشتم اما به هر طریقی بود تا مقطع دبیرستان درس خواندم. خلاصه 17 ساله بودم که روزی با ترغیب و تشویق دوستانم،اولین نخ سیگار را لای انگشتانم گرفتم چراکه غرورم اجازه نمی داد در برابر آن ها کم بیاورم به همین دلیل سعی می کردم پک های عمیقی به سیگار بزنم که با تشویق و جلب توجه آن ها روبه رو شوم . در همین شرایط خیلی زود پای بساط شیره و تریاک هم نشستم و دورهمی های لذت بخش دوستانه ام آغاز شد .
چنان در عالم هپروت سیر می کردم که هیچ گاه به ذهنم نمی رسید این لذت های زودگذر فرجامی وحشتناک دارد. آن روزها فقط همین غرورهای جوانی و تعریف و تمجیدهای دیگران را می دیدم و مدام در پارتی ها و شب نشینی ها شرکت می کردم. نصیحت های مادرم نیز فایده ای نداشت چراکه من هم مانند همه معتادان که مصرف تفریحی را شروع می کنند، خودم را فریب می دادم که من مانند دیگران نیستم و هر روزی که اراده کنم دیگر مصرف نمی کنم.
حتی گاهی برای چند روز نزد دوستانم نمی رفتم تا چنین وانمود کنم که من اراده ای قوی دارم و آلوده مواد افیونی نمی شوم. مادرم از رفتارهای من زجر می کشید و گریه می کرد اما من هیچ توجهی به اطرافم نداشتم تا این که بالاخره باورم شد دیگر معتاد شده ام .
چند بار مادرم با سختی های بسیار مرا در مراکز ترک اعتیاد بستری کرد اما فایده ای نداشت تا این که به خودم آمدم و با کمک یکی از دوستانم که مرا راهنمایی می کرد چند سال از چنگ مواد مخدر گریختم و در سن 30 سالگی به توصیه مادرم ازدواج کردم تا شاید مسیر درست زندگی را بیابم اما بعد از ازدواج دوباره دوستان هم بساطی ام به سراغم آمدند و با وسوسه های لذت آنی و تعریف و تمجیدهای آنان از پک های عمیق سیگار و مصرف زیاد مواد مخدر ،باز هم به منجلاب مواد افیونی افتادم ولی این بار شیوه ای خطرناک را در پیش گرفتم و مصرف هروئین را شروع کردم . حالا همسرم زجر می کشید و با اشک هایش تلاش می کرد تا مرا از بیراهه هولناک بازدارد.
چند بار دیگر در مراکز ترک اعتیاد بستری شدم ولی چون در زمینه پوشاک فعالیت داشتم و با افزایش قیمت ها در بازار به وضعیت خوبی رسیده بودم هنوز توان خرید هروئین را داشتم اما دیگر نمی توانستم به خاطر خماری های مواد مخدر صنعتی در محل کارم بمانم به گونه ای که مجبور شدم مغازه ام را تعطیل کنم.
در این شرایط پس انداز هایم نیز به پایان رسید و خانواده ام برای نان شب محتاج شدند. همه دوستانم از من فرار می کردند چراکه دیگر پولی نداشتم مانند گذشته مقدار زیادی شیره و تریاک را پای بساط آن ها بگذارم وباید از هروئین های آنان مصرف می کردم. این گونه بود که با ترس و لرز برای اولین بار از یک خودرو در حاشیه خیابان سرقت کردم و با فروش باتری و ضبط و پخش آن هزینه های یک روز اعتیادم تامین شد ولی می ترسیدم آشنایان و بستگانم مرا درحال سرقت مشاهده کنند و آبروریزی شود این بود که تصمیم گرفتم به مشهد بیایم و سرقت هایم را در این شهر ادامه بدهم .
بارها در مناطق مختلف شهر مشهد به خودروهای شهروندان دستبرد زدم و با فروش اموال سرقتی هزینه های اعتیادم را تامین کردم تا این که شب گذشته هنگام عبور از بولوار ابوطالب چشمم به پرایدی افتاد که به راحتی می توانستم به آن دستبرد بزنم چراکه هیچ گونه امکانات امنیتی و ضد سرقت نداشت اما هنوز مشغول بازکردن در خودرو بودم که ناگهان خودم را در محاصره افسران گشت کلانتری شفا دیدم و آن ها در حالی مرا دستگیر کردند که چندین بسته حاوی هروئین نیز به همراه داشتم . حالا بسیار پشیمانم و می دانم آینده ام را نابود کرده ام اما ای کاش ...
با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد) تحقیقات گسترده افسران کارآزموده دایره تجسس برای ریشه یابی سرقت های دیگر این جوان وارد مرحله جدیدی شد تا شهروندانی که اموال آن ها توسط این سارق جوان به یغما رفته است شناسایی شوند .